چنان که از نمک افزون شود جراحتها

صائب تبریزی- غزل شماره 668

 

چنان که از نمک افزون شود جراحتها

یکی هزار ز پرسش شود مصیبتها

مپوش چشم ز نظّارۀ غبارِ ملال

که پیش خیز نشاط است گرد کلفتها

مده ز جهل مرکّب به نام تن چو عقیق

که هست لازم تحصیل نام، ظلمتها

مدار چشمِ اقامت ز اعتبار جهان

که همچو سایۀ بال هماست دولتها

نمی توان به خس و خار کشت آتش را

یکی هزار شود عشق از نصیحتها

نبود حوصلۀ چشم شور، ظرف مرا

به خوردن دل خود ساختم ز نعمتها

ز اشک، دیدۀ یک آفریده رنگین نیست

فسرده است درین عهد خون غیرتها

نکرده ساده دل خود ز فکر، گوشه مگیر

که انجمن شود از فکر پوچ، خلوتها

نفس ز دل به لبم می رسد به دشواری

ز بس گره شده در سینه ام شکایتها

کسی ز خاک لحد شسته رو برون آید

که شوید از عرقِ شرم، گردِ خجلتها

گران شدن سبکی را در آستین دارد

که هست لازمِ ثقلِ ثقیل خفّتها

جریده شو که ندارد به عهد ما صائب

بغیرِ خوردنِ دل دانه دام صحبتها

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها