صائب تبریزی- غزل شماره 552
صلح در پرده بوَد یار به جنگ آمده را
مده از دست، گریبان به چنگ آمده را
آشنایی ز نگاهش چه توقّع دارید؟
نور اسلام نباشد ز فرنگ آمده را
ماجرای دل و آن غمزۀ بدمست مپرس
می چکد خون ز سخن، شیشه به سنگ آمده را
نیست جز بیخودی و بیخبری درمانی
از شب و روز و مه و سال به تنگ آمده را
کوشش افکنده ترا دور ز منزل، ورنه
راه نزدیک بوَد پای به سنگ آمده را
در سفر ریگ روان راحت منزل دارد
ماندگی کم بوَد از راهِ درنگ آمده را
می کند کلفت یک خانه به شهری تأثیر
شهر زندان بوَد از خانه به تنگ آمده را
با قد همچو کمان، تنگ به بر چون گیرم؟
صائب آن قامت چون تیر خدنگ آمده را