صائب تبریزی- غزل شماره 4331
بی ابر گهربار چمن شسته نگردد
تا دل نشود آب، سخن شسته نگردد
دامن به میان تا نزند اشکِ ندامت
گرد گنه از خانۀ تن شسته نگردد
بر چهرۀ یوسف اثر سیلی اخوان
نیلی است که از صبح وطن شسته نگردد
خون زنگ نشوید ز دل غنچۀ پیکان
از باده غبار دل من شسته نگردد
دندان به جگر نه که به آب و عرق سعی
گرد خط ازان سیب ذقن شسته نگردد
از ابر بهاران نشود مخزن گوهر
تا همچو صدف کام و دهن شسته نگردد
از گریه چسان سبز شود بخت، که ظلمت
از بال و پر زاغ و زغن شسته نگردد
تا شمع سهیل است درین بزم فروزان
از خون جگر روی یمن شسته نگردد
فکر خط و خال از دل سودازدۀ من
چون تیرگی از مشک ختن شسته نگردد
از بخیه نیاید لب افسوس فراهم
از روی کهنسال شکن شسته نگردد
چون گرد یتیمی ز گهر، گرد کسادی
صائب ز رخ اهل سخن شسته نگردد