صائب تبریزی- غزل شماره 4301
یک بار رو به اهل وفا می توان نمود
تعمیر کعبۀ دل ما می توان نمود
واسوختن علاج تب عشق می کند
این درد را به داغ دوا می توان نمود
تا نیم قطره در قدح آبروی هست
قطع نظر ز آب بقا می توان نمود
در روزگار صبحِ بنا گوش آن نگار
پیشین، نمازِ صبح ادا می توان نمود
سر پنجۀ تصرف اگر در نگار نیست
گل را ز رنگ و بوی جدا می توان نمود
از دست و پا زدن نرود کارعشق پیش
اینجا به دست بسته شنا می توان نمود
از راه کعبه با جگر تشنه آمده است
یک بوسه نذرصائب ما می توان نمود