صائب تبریزی- غزل شماره 4283
از جلوۀ تو سنگ سبکبال می شود
آتش ز خوی گرم تو پامال می شود
فال نگاه گرم زدن بی مروتی است
بر چهره ای که جای عرق خال می شود
چون شاخ گل ز خانۀ زین شعله می کشد
خونی که در رکاب تو پامال می شود
آبی که قطره قطره به لب تشنگان دهند
گوهر فروزِ عقدۀ تبخال می شود
امید هست کهنه شود عشق تازه زور
خورشید پیر اگر به مه و سال می شود
چون لعل هر که خون جگر خورد و صبر کرد
زیب کلاه گوشۀ اقبال می شود
بی حاصلی است حاصل چشم تهی ز رزق
از دانه گرد قسمت غربال می شود
[دل در حجاب جسم چه نشو و نما کند؟
در کفش تنگ، آبله پامال می شود]
این ریشه ای که در تو دوانده است آرزو
رگ در تن تو رشتۀ آمال می شود
صائب ز موج حادثه ابرو تُرُش مکن
انگور چون رسید لگدمال می شود