صائب تبریزی- غزل شماره 4275
لعل تو چون به خنده گهربار میشود
این نُه صدف پر از دُر شهوار میشود
از خار پا مدزد که این عاقبت بخیر
چون دور میزند گل بیخار میشود
از جلوههای صورت بیمعنی جهان
آیینه زود تشنۀ زنگار میشود
می زهر قاتل است چو ز اندازه بگذرد
خون زیاد نشتر آزار میشود
دلهای زنگ بسته خورد زخم دورباش
آیینه را که مانع دیدار میشود؟
چندان که در کتابِ جهان میکنم نظر
یک حرف بیش نیست که تکرار میشود
آن نونهال را چه دماغ شکایت است؟
این شاخ از شکوفه گرانبار میشود
در زیر بار قرض نماند کف کریم
با دستگیر خلق، خدا یار میشود
با گریه خندۀ شکرین را چه نسبت است؟
آخر دلی ز گریه سبکبار میشود
در حیرتم که از چه خم و از کدام می
پیمانهٔ نگاه تو سرشار میشود
آماده است روزیش از سنگ کودکان
دیوانهای که شهری بازار میشود
یک بوسۀ لب تو به صد جان رسیده است
گوهر گران ز جوش خریدار میشود
طول امل که این همه پیچیدهای بر او
در وقت مرگ رشتۀ زنار میشود
از کجروان فتاد گذارم به راه راست
از صیقل کج آینه هموار میشود
تا بوی پیرهن سفری میشود ز مصر
یعقوب را دو دیده چو دستار میشود
همسایه از تپیدن بیاختیار من
هر شب هزار مرتبه بیدار میشود
صد شکوۀ به جا ز دلم جوش میزند
شرم حضور مانع اظهار میشود
گر صاف شد کلام تو صائب غریب نیست
اشک سحاب گوهر شهوار میشود