صائب تبریزی- غزل شماره 4212
از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
کی از سپند سوخته گردد صدا بلند؟
از هر دو کَون، همت والای ما گذشت
تا گرد این خدنگ شود از کجا بلند
معراج اعتبار به قدر فتادگی است
از سایه است رتبۀ بال هما بلند
تختش بود چو کشتی نوح ایمن از خطر
شد پایۀ شهی که ز دست دعا بلند
همواره می شود به نظر باز کردنی
قصری که چون حباب شود از هوا بلند
رحمی به خاکساری ما هیچ کس نکرد
تا همچو گردباد نشد گرد ما بلند
رعناترست یک سر و گردن ز آفتاب
هر سر که شد ز سجدۀ آن خاک پا بلند
سنگین نمی شود اینهمه خواب ستمگران
می شد گر از شکستن دلها صدا بلند
درویش هم شکایت از ایام می کند
از خاک نرم اگر شود آواز پا بلند
امیدها به عاقبت عمر داشتم
غافل که دستِ حرص شود از عصا بلند
از دود شد به دیدۀ آتش جهان سیاه
اینش سزا که کرد سر ناسزا بلند
دلهای گرم سلسله جنبان گفتگوست
بی آتش از سپند نگردد صدا بلند
از جوهری نگین به نگین دان شود سوار
از آشنا شود سخن آشنا بلند
فریاد می کند سخنان بلند ما
آواز ما اگر نشود از حیا بلند
از بس رمیده است ز همصحبتان دلم
بیرون روم ز خود چو شد آواز پا بلند
احسان بی سؤال زبان بند خواهش است
از دست کوته است زبان گدا بلند
بلبل به زیر بال خموشی کشید سر
صائب به گلشنی که شد آواز ما بلند