تیغ زبان به عاشق حیران چه می‌کند؟

صائب تبریزی- غزل شماره 4199

تیغ زبان به عاشق حیران چه می‌کند؟

با پای خفته خار مغیلان چه می‌کند؟

یک بار سر برآر ز جیب قبایِ ناز

دست مرا ببین به گریبان چه می‌کند

مرهم به داغ‌های جگرسوز ما منه

این دانه‌های سوخته، باران چه می‌کند؟

بیهوده دست بر دل ما می‌نهد طبیب

با شور بحر پنجۀ مرجان چه می‌کند؟

دل چون نماند، گو خرد و هوش هم ممان

این خانۀ خراب، نگهبان چه می‌کند؟

آن را که عشق نیست چه لذت ز زندگی است؟

آن را که جانستان نبود جان چه می‌کند؟

مطلب ز سیر بادیه از خود رمیدن است

از خود رمیده سیر بیابان چه می‌کند؟

شرم تو چشم بند تماشاییان بس است

آن روی شرمناک نگهبان چه می‌کند؟

پروانه را سراب بود نور ماهتاب

لب تشنۀ تو چشمۀ حیوان چه می‌کند؟

در کان لعل، لالۀ سیراب گو مباش

شمع و چراغ، خاک شهیدان چه می‌کند؟

چون دل به جای نیست چه حاصل ز وصل یار؟

از دست رفته، سیب زنخدان چه می‌کند؟

بی‌موج یک سفینه به ساحل نمی‌رسد

یوسف حذر ز سیلی اخوان چه می‌کند؟

شور مرا به دامن صحرا چه حاجت است؟

این آتش فروخته، دامان چه می‌کند؟

بی‌غم نیافته است کسی وصل غمگسار

صائب شکایت از غم هجران چه می‌کند؟

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها