صائب تبریزی- غزل شماره 4185
مست است و خنده بر من مهجور می کند
کان نمک ببین چه به ناسور می کند
در فکر دانه دزدی خالش گداختم
دامم به خاک نقش پی مور می کند
ما صلح می کنیم به یک کوکب از فلک
خرمن چرا مضایقه با مور می کند؟
نزدیک او اگرچه مرا راه حرف نیست
اما نگاهبانیم از دور می کند
سرسبز باد تاک که زهاد خشک را
سیلی زنان ز سایۀ خود دور می کند
غیر از سپند سوخته جان در حریم او
دیگر که یاد صائب مجهور می کند؟