صائب تبریزی- غزل شماره 4132
دلها که جا به زلف معنبر گرفته اند
بی انتظار دامن محشر گرفته اند
جمعی که برده اند سر خود به زیر بال
نُه بیضۀ فلک به ته پر گرفته اند
یک جا قرار دولت دنیا نمی کند
آب حیات را ز سکندر گرفته اند
پیش کسی دراز نسازند میکشان
دستی که چون سبو به ته سر گرفته اند
یکرنگ گل شده است ز بس عندلیب من
از بال من گلاب مکرر گرفته اند
چون مرغ پر بریده ز پروانه مانده است
تا نامۀ مرا ز کبوتر گرفته اند
چون شمع بارها ز سر خود گذشتگان
در زیر تیغ، زندگی از سر گرفته اند
ارباب درد از پی سامان اشک و آه
آتش ز سنگ و آب ز گوهر گرفته اند
صائب جماعتی که ز می دست شسته اند
ساغر ز دست ساقی کوثر گرفته اند