صائب تبریزی- غزل شماره 4126
خوبان دلم به زلف گرهگیر بستهاند
دیوانۀ مرا به دو زنجیر بستهاند
جمعی که زیر چرخ نفس راست کردهاند
از بیم جان چو صبح دو شمشیر بستهاند
از رشک قاصدان سخنساز، عاشقان
مکتوب خود به بال و پر تیر بستهاند
جمعی که فتح باب ز گردون طمع کنند
دل بر گشاد غنچۀ تصویر بستهاند
این کم عنایتی است که از لطف بیدریغ
بر روی میکشان در تزویر بستهاند؟
در روزگار غنچۀ ما اهل حل و عقد
چون گل، حنا به ناخن تدبیر بستهاند
در پیش راه بادۀ گلگون، طلسم عقل
سدی است کز شکر به ره شیر بستهاند
صائب ز عقل و کشمکش او چه فارغند
آنان که دل به زلف گرهگیر بستهاند