صائب تبریزی- غزل شماره 4119
از جلوۀ تو برگ ز پیوند بگسلد
نشو و نما ز نخل برومند بگسلد
طفل از نظارۀ تو ز مادر شود جدا
مادر ز دیدن تو ز فرزند بگسلد
دامن کشان ز هر در باغی که بگذری
از ریشه سرو رشتۀ پیوند بگسلد
چون نی نوازشی به لب خویش کن مرا
زان پیشتر که بند من از بند بگسلد
در جوش نوبهار کجا تن دهد به بند؟
دیوانه ای که فصل خزان بند بگسلد
جستن ز بند خانۀ تقدیر مشکل است
دل چون ز زلف و کاکل دلبند بگسلد؟
آزادگی ز شهد محال است مور را
دل چون ازان لبان شکرخند بگسلد؟
این رشتۀ حیات که آخر گسستنی است
تا کی گره به هم زنم و چند بگسلد؟
آدم به اختیار نیامد برون ز خلد
صائب چگونه از دل خرسند بگسلد؟