صائب تبریزی- غزل شماره 4095
از خط صفای روی تو پا در رکاب شد
حسن ترا مقدمۀ پیچ و تاب شد
شب نیمه کرد زلف ز گرد سپاه خط
مژگان شوخ زیر و زبر ز انقلاب شد
چون لاله در پیالۀ حسن تو خون گرم
از انقلاب دور قمر مشکناب شد
حسن ترا کشید به پای حساب، خط
بگذر ز بیحساب که یوم الحساب شد
آن لعل آبدار که مَی می چکد ازو
بی آب تر ز رشتۀ موج سراب شد
شد گرد خط عذار ترا بوتۀ گداز
آن سیم خام از نفس گرم آب شد
آن روی آتشین که جهان را کباب داشت
از دود تلخ آن خط ظالم کباب شد
تنگ شکر که داشتی از طوطیان دریغ
آخر سپاه مور ازان کامیاب شد
روی تو همچو غنچۀ گل خرده ای که داشت
چندان نکرد صرف که خرج گلاب شد
خطی که بود نامۀ امید عاشقان
چون آیۀ عذاب ز رحمت حجاب شد
چشم تو از خرابی دلهای عاشقان
چندان نداشت دست که خود هم خراب شد
حسن ترا فکند خط از اوج اعتبار
چندان که در صفا طرف آفتاب شد
چون خط دمید، بر خط فرمان نهاد سر
یک چند اگر چه زلف تو مالک رقاب شد
خط در مقام شرح برآمد رخ ترا
هر نقطه ای ز خال تو چندین کتاب شد
رویی که ذخیره می شد ازو چشم آفتاب
صائب سیاه روز چو پرّ غراب شد