رهرو ز فکر پوچ به منزل نمی رسد

صائب تبریزی- غزل شماره 4090

رهرو ز فکر پوچ به منزل نمی رسد

یک کشتی حباب به ساحل نمی رسد

زنهار محو شو که درین دشت، راهرو

تا در ترددست به منزل نمی رسد

موج از حقیقت دل دریاست بیخبر

در کُنه ذات کس به دلایل نمی رسد

در اولین قدم پر جبریلِ عقل سوخت

هر پا شکسته ای به در دل نمی رسد

عاشق به بال جاذبه پرواز می کند

بی موج، کف به دامن ساحل نمی رسد

دلهای بیقرار تسلی پذیر نیست

این کاروان ریگ به ساحل نمی رسد

شبنم به آفتاب رسید از فروتنی

از عجز هیچ نقص به کامل نمی رسد

خالی نمی کند دل خود را ز دود آه

تا این سپند شوخ به محفل نمی رسد

از بس به خون من جگر تیغ تشنه است

رشحی ازان به دامن قاتل نمی رسد

رفتم که غوطه در صف مژگان او زنم

نشتر به دادِ آبلۀ دل نمی رسد

صائب عبث غبار تو از جای خاسته است

دست کسی به دامن محمل نمی رسد

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها