صائب تبریزی- غزل شماره 4064
خوش وقت قطره ای که ز دریا سفر نکرد
آواره خویش را به هوای گهر نکرد
موجی ازین محیط سیه کاسه برنخاست
کز جلوۀ فریب، مرا تشنه ترنکرد
مانند نخل موم، نهال امید ما
در مغز خاک ریشه به ذوق ثمر نکرد
شد همچو تخم سوخته در خاک ناپدید
دلمرده ای که تربیت بال و پر نکرد
بر آب تلخ بحر کجا سایه افکند؟
ابری که التفات به آب گهر نکرد
دلها ز داغ ماتم پروانه آب شد
آن شمع آستین خود از گریه ترنکرد
دریا ز لطف پردۀ چشم حباب شد
آن سنگدل نگاه به اهل نظر نکرد
با آن که نونیاز ستم بود خط او
ملک دلی نماند که زیر و زبر نکرد
صائب بساز از رخ او با نگاه دور
با آفتاب دست کسی در کمر نکرد