صائب تبریزی- غزل شماره 406
مسخّر کرد خطّ عنبرین رخسار جانان را
پری آورد در زیر نگین ملک سلیمان را
لب جان بخش او را نیست پروای خط مشکین
سیاهی نیل چشم زخم باشد آب حیوان را
یکی صد شد ز خطّ عنبرین آن حسن روزافزون
شبستان سرمۀ روشندلی شد شمع تابان را
چو شد نومید ازان رخسار نازک قطرۀ شبنم
ز برگ لاله و گل بر جگر افشرد دندان را
به طفل نی سواری داده ام دل را ز بیباکی
که بر شیران کند انگشت زنهاری نیستان را
مکن تعجیل در قطع علایق چون سبکساران
به همواری برون آور ز چنگ خار دامان را
گر از اوضاع دنیا درهمی صائب نظر وا کن
که بیداری بود لاحول، این خواب پریشان را