صائب تبریزی- غزل شماره 4038
دنبال دل کمندِ نگاه کسی مباد!
این برق در کمین گیاه کسی مباد!
از انتظار دیدۀ یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
از توبۀ شکسته زمین گیر خجلتم
این شیشۀ شکسته به راه کسی مباد
داغ کلف ز چهره به شستن نمی رود
ممنون نور عاریه ماه کسی مباد
یارب که هیچ دیده ز پروازِ بی محل
منت پذیر از پرِ کاه کسی مباد
لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید
دیوارِ پی گسسته پناه کسی مباد
از اشک و آه من اثر از عزم سست رفت
این بی جگر میان سپاه کسی مباد
در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم
بیش از شمار، جرم و گناه کسی مباد
در شاهدان خارجی امکانِ جَرح هست
از دست و پای خویش گواه کسی مباد
یارب نصیب دیده ز پروازِ بی محل
از هیچ خرمنی پرِ کاه کسی مباد
از شرم نور عاریه گردید آب شمع
سرگرم هیچ کس به کلاه کسی مباد
صائب سیاه شد دلم از کثرت گناه
این ابر تیره پردۀ ماه کسی مباد