صائب تبریزی- غزل شماره 4018
دل گرفته کی از لاله زار بگشاید؟
ز دستهای نگارین چه کار بگشاید؟
فغان که شاهد گل را بهار کم فرصت
امان نداد که از پا نگار بگشاید
دل پر آبلۀ من به خاک و خون غلطد
گره ز آبلۀ هر که خار بگشاید
جهان فروزی ماه و ستاره چندان است
که مهر پردۀ صبح از عذار بگشاید
چنین که دایره راتنگ کرده است سپهر
عجب که غنچه ز باد بهار بگشاید
به هیچ چیز جهان دل نمی نهد صائب
اگر کسی نظر اعتبار بگشاید