ز روی نو خط دلدار جان بیاساید

صائب تبریزی- غزل شماره 4017

ز روی نو خط دلدار جان بیاساید

چو ماه پرده نشین شد کتان بیاساید

قرار نیست به جایی بلند همت را

چگونه از حرکت آسمان بیاساید؟

فلک ز کشتن من پشت داد بر دیوار

چو تیر بر هدف آید کمان بیاساید

نگاهبانی خوبانِ شوخ چشم، بلاست

چو گل ز باغ رود باغبان بیاساید

شکیب از دل پیرانِ طفل طبع مجوی

چگونه برگ به فصل خزان بیاساید؟

دلی که در حرم کعبه بیقرار بود

کجا ز دیدن سنگ نشان بیاساید

فغان که نالۀ مرغان بی ادب نگذاشت

که غنچه را دل ازین بوستان بیاساید؟

درین زمانۀ پر انقلاب هیهات است

که از تردد خاطر روان بیاساید

در آستانۀ عشق است فتح باب امید

خوشا سری که بر آن آستان بیاساید

چه عذرِ لنگ شود سنگ راه راهروی

که از طلب به هزاران نشان بیاساید

به نور صبح بصیرت چو دل شود روشن

ز خوابهای پریشان روان بیاساید

درین محیط که موجش نهنگ خونخوارست

سفینه های دل ما چسان بیاساید؟

ز سنگ تفرقه دلهای روشن آسوده است

که گل گلاب چو شد از خزان بیاساید

حجابِ جرأتِ دزدست روشنایی شب

دل از گناه چو شد پاک جان بیاساید

ز سیل حادثه بنیاد ما به آب رسید

سزایِ آن که درین خاکدان بیاساید

چه انقلاب به حسن تو راه خواهد یافت؟

گر از تو خاطر ما یک زمان بیاساید

ز کوه غم دل ما آرمیده شد صائب

چنان که چشم ز خواب گران بیاساید

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها