صائب تبریزی- غزل شماره 3997
مرا تعجب از آن پرحجاب میآید
که در خیال چسان بینقاب میآید؟
ز نارسایی بخت سیاه در عجبم
که چون به خانهٔ من آفتاب میآید؟
به حرف بیاثر ما که گوش خواهد کرد؟
ز کوه نالهٔ ما بیجواب میآید
چو نخل بادیه در دامن توکل، پای
کشیدهام که ز دریا سحاب میآید
تو از سیاهی دل اینچنین گرانجانی
درون خانهٔ تاریک خواب میآید
به چشم آینه خواهد شکست جوهر، موی
چنین که خط تو در پیچ و تاب میآید
نظر به جانب ریحان نمیتوانم کرد
کز آن سیاه درون بوی خواب میآید
ز آفتاب عبث شکوه میکنم صائب
شب وصال به چشم که خواب میآید؟