صائب تبریزی- غزل شماره 3994
اگر کلام نه از آسمان فرود آید
چرا به هر سخنی خامه در سجود آید؟
ز اهل دل تو همین نقش دیده ای از دور
که روز روشن از آتش به چشم دود آید
ظهور عشق ز ما خاکیان غریب مدان
کز ابرهای سیه برق در وجود آید
فلک ز عهدۀ این عقده های سردرگم
برون چگونه به یک ناخن کبود آید؟
نکرد آتش مغرور سجدۀ آدم
کجا به سوختن ما سرش فرود آید؟
جهان سفله بهشتی است ژاژخایان را
به خار و خس چو رسد شعله در سرود آید
شدی دوتا و همان می دوی پی دنیا
نشد رکوع ترا نوبت قعود آید
به ناخنی که رساند به داغ من گردون
هزار دجلۀ خون از دل حسود آید
دل گشادۀ من صائب آرمیده بود
درین خرابه اگر آسمان فرود آید