صائب تبریزی- غزل شماره 3953
به هر فسرده لب خشک و چشم تر ندهند
قبول داغ محبت به هر جگر ندهند
به گوشمال ستم سر ز حکم عشق مپیچ
که هیچ رشتۀ بی تاب را گهر ندهند
فراغبالی در تنگنای چرخ مخواه
همان به است که در بیضه بال و پر ندهند
بریز بارِ تعلق که شاخه های درخت
نمی شوند سبکبار تا ثمر ندهند
ز روی تلخ مکافات، زهر می بارد
چه نعمتی است که کام مرا شکر ندهند
ترم ز طعنۀ این زاهدان خشک ای کاش
چو صندلی نفرستند دردسر ندهند
چنان چکیدۀ بخلند این گرانجانان
که نیم قطره به ابرام نیشتر ندهند
ز دوش دار سرش تکیه گه نخواهد یافت
اگر دو دور به منصور بیشتر ندهند
چه شکوه می کنی از اشک تلخ خود صائب
ترا شرابی ازین خوشگوارتر ندهند