صائب تبریزی- غزل شماره 3952
خوش آن کسان که به منت نظر جلا ندهند
غبار دیدۀ خود را به توتیا ندهند
عطا و منع جهان را ز هم جدایی نیست
به هر که نعمت دادند اشتها ندهند
ز چشم شورشد از چشم خلق خضر نهان
به هیچ کس دم آبی به مدعا ندهند
زمین پاک طلب کن برای دانۀ خویش
که بخل به ز عطایی است کان بجا ندهند
چه فارغند ز دل واپسی عزیزانی
که دل به عشوۀ دنیای بیوفا ندهند
فغان که در طلب رزق این گرانجانان
ز حرص فرصتِ گشتن به آسیا ندهند
شوند عاقبت از خودسری بیابان مرگ
کسان که دست ارادت به رهنما ندهند
کناره گیر ز مردم که تا نگردد فرد
به خضر آب ز سرچشمۀ بقا ندهند
زمین به گاو جُل خویش بسته تا مردم
به خود قرار اقامت درین سرا ندهند
مساز چهرۀ خود زرد از طمع صائب
که برگ کاه خسیسان به کهربا ندهند