صائب تبریزی- غزل شماره 3931
اگر نه چشم من آن دلنواز باز کند
مرا ز هر دو جهان کیست بی نیاز کند؟
میان نازک او را نگاه موی شکاف
مگر به پیچ و خم از زلف امتیاز کند
فغان که چشم بد آفتابِ کم فرصت
امان نداد به شبنم که چشم باز کند
حیا مدار توقع ز آتشین رویی
که همچو شمع زبان در دهان گاز کند
چه فتنه ها کند آن چشم شوخ در مستی
که کار رطل گران وقت خواب ناز کند
گهر به رشتۀ بینش ز هر نگاه کشد
به عبرت آن که درین پرده چشم باز کند
جبین گشاده به سایل کسی که برنخورد
به روی دولت ناخوانده در فراز کند
بغیر مهر خموشی که می فزاید عمر
که دیده است گره رشته را دراز کند؟
نشد گشایشی از زلف و خط مگر صائب
تمام کار من آن چشم نیم باز کند