صائب تبریزی- غزل شماره 3927
چو در پیالۀ رنجش میِ عتاب کند
پیاله روترش از تلخی شراب کند
نسیم بی ادب امروز تند می آید
مباد رخنه در آن غنچۀ نقاب کند
رخش ز باده فروزان شد، آفتاب کجاست؟
که بهر خرمن خود برق انتخاب کند
ز سوزعشق رگ و ریشه ام چنان گرم است
که برق را خس و خاشاک من کباب کند
غبار خاطر من گر به گریه آمیزد
چه خاکها که نه در کاسۀ حباب کند
فروغ عقل شود محو چون ستارۀ صبح
چوآفتاب قدح پای در رکاب کند
بس است، شور برآمد ز جان مخموران
تبسم تو نمک چند در شراب کند؟