صائب تبریزی- غزل شماره 3890
اثر ز همت مستانه در شراب نماند
فغان که در گهر شاهوار آب نماند
ز بس که شیر مرا کرد این ستمگر خون
ز روزگار امیدم به انقلاب نماند
منم که از دل خود نیست قسمتم ورنه
به دست کیست که فردی ازین کتاب نماند؟
به دلنوازی ما بست روزگار کمر
کنون که هیچ اثر از دل خراب نماند
ز فیض پیر مغان ناامید چون باشم؟
که لعل در جگر سنگ بی شراب نماند
نداشت چاشنی بوسه پیش ازین دشنام
ز اشک ما رگ تلخی درین گلاب نماند
اگر نمی چکدم خون ز دل ز غفلت نیست
که نم ز تندی آتش درین کباب نماند
که رو به وادی دنیا پرفریب نهاد؟
که در کشاکش ایام چون سراب نماند
هزار شکر که جز دل درین جهان صائب
مرا امید گشایش به هیچ باب نماند