صائب تبریزی- غزل شماره 3865
همیشه صاحب طول امل غمین باشد
که چین به قدر بلندی در آستین باشد
اگر چه بر ید بیضا بود صباحت ختم
نظر به ساعد او صبح اولین باشد
به روشنایی دل هر که صفحه ای خوانده است
چراغ در نظرش میل آتشین باشد
حضور می طلبی، تن به خاکساری ده
که عیش روی زمین در ته زمین باشد
به جان همیشه ز آسیب گاز می لرزد
چو شمع، تیغِ زبانی که آتشین باشد
به اختصار حلاوت توان ز منزل یافت
که فرش خانۀ زنبور انگبین باشد
ز گریه روشنی دیده می شود افزون
چراغ خانۀ چشم اشک آتشین باشد
ازان به دیده دهم جای، اشک لعلی را
که چشم خشک، نگین دان بی نگین باشد
به دوری از نظر من نمی توان شد دور
که عینکِ دل عشاق دوربین باشد
شود ز طول امل تنگ دستگاه نشاط
که چین به قدر بلندی در آستین باشد
ز خرج بیش شود دخل باددستان را
که سربلندی خرمن ز خوشه چین باشد
برای لقمه حریص از حیات می گذرد
که مرگ مور مهیا در انگبین باشد
یکی است مرگ و حیاتش به چشم زنده دلان
دلی که زنده به گور ازغبارِ کین باشد
مگوی حرف نصیحت به غافلان صائب
مزن تپانچه به رویی که آهنین باشد