صائب تبریزی- غزل شماره 3860
ز بستگی دل آگاه شادمان باشد
که لال را ز ده انگشت ترجمان باشد
شکسته پایی من بر فلک گران باشد
پیاده هر که رود بار کاروان باشد
قدم برون منه از خود که تیر کجرفتار
همان به است که در خانۀ کمان باشد
درین دوهفته که گل گرم محمل آرایی است
کسی چه در پی تعمیر آشیان باشد
و فا به وعده نمودن خوش است پیش از وقت
که ماه سی شبه بردیده ها گران باشد
زبانِ شکوۀ ما نیست شمع هر مجلس
چو سنگ آتش ما در جگر نهان باشد
برون ز عالم گِل عشق را خیابانهاست
که سرو کوته آن، عمر جاودان باشد
نتیجۀ نفس گرم عندلیبان است
که عمر شبنم گستاخ یک زمان باشد
امید هست خدا مهربان شود صائب
طبیب اگر به من خسته سرگران باشد