صائب تبریزی- غزل شماره 3855
ز انقلاب دل آسوده بیشتر باشد
کمندِ وحدت ما موجۀ خطر باشد
بجز دهان تو کز چهره است خندانتر
که دیده غنچه که از گل شکفته تر باشد
ز می فروغ لب لعل او دوبالا شد
می دو آتشه را نشأۀ دگر باشد
به سخت رو مکن اظهار تنگدستی خویش
بشوی دست ز آبی که در گهر باشد
بیان شوق محال است، ورنه نامۀ من
نه نامه ای است که محتاج نامه بر باشد
گره به سایۀ ابر بهار نتوان زد
مبند دل به حیاتی که در گذر باشد
به بردباری من نیست کوهکن در عشق
که کوه بر دل من سایۀ کمر باشد
ز تیره بختی خود شکوه نیست عاشق را
که ناله در دل شب بیش کارگر باشد
اگر به ترک کُله دیگران شوند آزاد
کلاه مردم آزاده ترک سر باشد
به راستی ز ثمر همچو سرو قانع باش
که پشت شاخ خم از منت ثمر باشد
دعای مردم افتاده رد نمی گردد
حذر کنید ز دستی که زیر سر باشد
ز عیب خویش، هنر نیست چشم پوشیدن
که پرده پوشی عیب کسان هنر باشد
سرود عشق ز تن پروران مجو صائب
چه ناله خیزد ازان نی که پرشکر باشد؟