شراب لعل به آن لعل جانفزا نرسد

صائب تبریزی- غزل شماره 3831

شراب لعل به آن لعل جانفزا نرسد

که آب تلخ به سرچشمۀ بقا نرسد

اثر ز گرمروان بر زمین نمی ماند

به گرد آتش این کاروان صبا نرسد

کجا رسد دل بی دست و پای ما ز تلاش

به خلوتی که به بال ملک دعا نرسد

فغان که سرکشی و ناز را دو ابرویش

گذاشته است به طاقی که دست ما نرسد

ز مال، رزقِ حریصان بوَد غبارِ ملال

که غیر گرد ز گندم به آسیا نرسد

جگر گداز بود زردرویی منت

خدا کند که مس ما به کیمیا نرسد

همان ز مردم هموار می کشم خجلت

به خاکساری من گرچه نقش پا نرسد

سپند خال ازان دایم است پابرجا

که چشم زخم به آن آتشین لقا نرسد

خموش باش اگر پخته گشته ای که شراب

ز جوش تا ننشیند به مدعا نرسد

تمام نیست عیار کسی که چون خورشید

به ذره ذره فروغش جدا جدا نرسد

میان ساختن و سوختن تفاوتهاست

به گرد خاک ره یار توتیا نرسد

ز چار موجه به ساحل نمی رسد صائب

سبکروی که به سر منزل رضا نرسد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها