صباح مستی و شام خمار می‌گذرد

صائب تبریزی- غزل شماره 3764

صباح مستی و شام خمار می‌گذرد

خوشیّ و ناخوشی روزگار می‌گذرد

اگر ز شش جهت آیینه پیش رو دارم

ز هفت پردۀ چشمم غبار می‌گذرد

بیا که جوش گل بوسه است روی ترا

مرو که عمر چو باد بهار می‌گذرد

هر آنچه از پسر ناخلف رود به پدر

ز اهل عصر بر این روزگار می‌گذرد

همیشه روی تو یک پیرهن عرق دارد

که آب گوهر بر یک قرار می‌گذرد

به دامن افق آن صبح شوربختم من

که عمر خندۀ من در خمار می‌گذرد

به غیر خامۀ دریانژاد من صائب

که از سر گهر شاهوار می‌گذرد؟

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها