گلِ عذار تو بی‌آب و تاب می‌گردد

صائب تبریزی- غزل شماره 3688

گلِ عذار تو بی‌آب و تاب می‌گردد

سوادِ زلف تو موج سراب می‌گردد

تبسم تو به این چاشنی نخواهد ماند

شراب لعل تو پا در رکاب می‌گردد

مرا از آن لب میگون به بوسه‌ای دریاب

که دم به دم مزۀ این شراب می‌گردد

به جستجوی لبت آب خضر گرد جهان

عنان گسسته چو موج سراب می‌گردد

درین محیط که تیغ برهنه موجۀ اوست

غرور پردۀ چشم حباب می‌گردد

فغان که شبنم بی‌آبرو درین گلشن

میانۀ گل و بلبل حجاب می‌گردد

ز وعده‌اش دل پراضطراب تسکین یافت

عقیق در دهن تشنه آب می‌گردد

به زلف چشم بتان را توجه دگرست

که فتنه گرد سر انقلاب می‌گردد

به سنگ ناخن هر تشنه‌لب که می‌آید

دهان آبلۀ ما پرآب می‌گردد

ترا ز دغدغۀ نان نکرد فارغبال

نُه آسیا که به چندین شتاب می‌گردد

تپیدن دل عشاق اختیاری نیست

به تازیانۀ آتش کباب می‌گردد

ز اشک من جگر بحر آن‌چنان شد گرم

که در دهان صدف گوهر آب می‌گردد

به بال کاغذی عقل می‌پرم صائب

در آن چمن که سمندر کباب می‌گردد

چه فکرهای لطیف است این دگر صائب

که گل ز شرم تو در غنچه آب می‌گردد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها