صائب تبریزی- غزل شماره 3629
دلبری از خم گیسوی سخن می آید
بوی فیض از گل شب بوی سخن می آید
عقدۀ دل که در او ناخن الماس شکست
فتحش از جنبش ابروی سخن می آید
پنجه در پنجۀ اعجاز مسیحا کردن
از سبکدستی بازوی سخن می آید
آستین بر رخ گلزار بهشت افشاند
نکهتی کز گل خودروی سخن می آید
عرق کلک سبکسیر مرا پاک کنید
که ز گلگشت سر کوی سخن می آید
صائب از دست منه کلک گهربارت را
این نهالی است کز او بوی سخن می آید