صائب تبریزی- غزل شماره 3595
باده در شیشه و پیمانۀ من سنگ شود
سبزی بخت بر آیینۀ من زنگ شود
تا فشاندم به جهان دست سبکبار شدم
شود آسوده فلاخن چو سبک سنگ شود
بر زمین می زندش سنگدلیهای فلک
ساز هرکس که درین دایره آهنگ شود
کوه تمکین تو در پلۀ نازست تمام
این نه سنگی است که محتاج به پاسنگ شود
بوی گل در گره غنچه کند خود را جمع
غم محال است که بیرون ز دل تنگ شود
عمر را کوهِ غم و درد سبک جولان کرد
می رود تند چو سیلاب گرانسنگ شود
هرکه را تنگ شود خُلق ز سودا صائب
چرخ و انجم به نظر دامن پرسنگ شود