صائب تبریزی- غزل شماره 3564
باغِ در بستۀ ما دیدۀ پوشیده بود
گل ناچیدۀ ما دامن برچیده بود
صورت خوب به هر مشتِ گلی می بخشند
تا که شایستۀ اخلاق پسندیده بود؟
دانه ای می جهد از برقِ حوادث سالم
که زمین در نظرش تابۀ تفسیده بود
فیض آزادگی و آب حیات است یکی
سرو را خرمی از دامن برچیده بود
نیست در چشم پریشان نظران نورِ یقین
این گهر در صدف دیدۀ پوشیده بود
پیش چشمی که شد از سرمۀ وحدت روشن
صدفی نیست که بی گوهر سنجیده بود
از جهانگردی ظاهر نشود کار تمام
هرکه در خویش سفر کرد جهاندیده بود
سالکان بی نظر پیر به جایی نرسند
رشته بی دیدۀ سوزن ره خوابیده بود
تا قیامت نشود غنچه گلِ آغوشش
هرکه در خانۀ زین مست ترا دیده بود
فارغ از سیر گلستان جهانم صائب
که پریخانۀ من دیدۀ پوشیده بود