صائب تبریزی- غزل شماره 3541
دستِ تاک از اثر نشأۀ صهباست بلند
این رگ ابر ز سرچشمۀ میناست بلند
محمل لیلی ازین بادیه چون برق گذشت
همچنان گردن آهو به تماشاست بلند
سطری از دفتر سرگشتگی مجنون است
گردبادی که ازین دامن صحراست بلند
جرأت خصم شود از سپر عجز افزون
خار از افتادگی آبلۀ پاست بلند
با تو خورشید فلک یوسف چاهی باشد
پایۀ حسن تو بنگر چه قدرهاست بلند
گرد کلفت چه خیال است کند قامت راست؟
در حریمی که کُله گوشۀ میناست بلند
به تماشای سر زلف نخواهی پرداخت
گر بدانی که چه مقدار شب ماست بلند
جای رحم است نه غیرت، که بود شاهد عجز
دست هرکس که درین قلزم خضراست بلند
دست بی حاصل ما صائب اگر کوتاه است
دامن دولت آن زلف چلیپاست بلند