صائب تبریزی- غزل شماره 3516
حال من از نظر یار نهان می دارند
خبر مرگ ز بیمار نهان می دارند
دردمندان که ز درد دگران داغ شوند
درد خود را ز پرستار نهان می دارند
صبر بر زخم زبان کن اگر از اهل دلی
غنچه را در بغل خار نهان می دارند
دوربینان که ز غمّازی راز آگاهند
راز خود از در و دیوار نهان می دارند
چاک چون غنچه شود سینۀ جمعی آخر
که به دل خردۀ اسرار نهان می دارند
بی نیازست ز پوشش سر ارباب جنون
سر بی مغز به دستار نهان می دارند
قدردانان بلا از نظر بیدردان
خار را چون گل بی خار نهان می دارند
هیچ کس را خبری نیست ازان موی میان
کافران رشتۀ زنار نهان می دارند
پرده از روی سخن پیش سیه دل مگشا
چهره از آینۀ تار نهان می دارند
سخت جانان صدف گوهر اسرار دلند
لعل در سینۀ کهسار نهان می دارند
عشق را ساده دلانی که بپوشند به صبر
شعله در زلف شب تار نهان می دارند
روی مقصود نبینند گروهی صائب
که گل از مرغ گرفتار نهان می دارند