درین صحرا که یارب از پی نخجیر می‌آید؟

صائب تبریزی- غزل شماره 3197

درین صحرا که یارب از پی نخجیر می‌آید؟

که آهو بی‌محابا در پناه شیر می‌آید

دل بیدار می‌باید وصال زلف جانان را

ره خوابیده را طی کردن از شبگیر می‌آید

شده است از سودۀ الماس چون گنجینۀ گوهر

کجا داغ مرا مرهم به چشم سیر می‌آید؟

ز بس در سینۀ من می‌خورد بر یکدگر پیکان

به گوش هم‌نشینان نالهٔ زنجیر می‌آید

چنان از زلف لیلی مشکبو شد دامن صحرا

که بوی ناف آهو از دهان شیر می‌آید

ز درد و داغ دل برداشتن آسان نمی‌باشد

عجب نبود اگر جان بر لب من دیر می‌آید

فلک‌ها را ز طعن کجروی خونین‌ جگر دارم

که حرف راست بر دل کارگر چون تیر می‌آید

به زور مرگ از هم نگسلد پیوند روحانی

هنوز از بید مجنون نالهٔ زنجیر می‌آید

مگر بازوی همت دستگیر کوهکن گردد

وگرنه از دهان تیشه بوی شیر می‌آید

اگر گرد تعلق راهرو از دامن افشاند

چه کار از دست خشک خار دامنگیر می‌آید؟

ز دلگیری به خون خود به نوعی تشنه‌ام صائب

که آبم در دهان از دیدن شمشیر می‌آید

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها