کجا آسان ز قید جسم پای دل برون آید؟

صائب تبریزی- غزل شماره 3188

کجا آسان ز قید جسم پای دل برون آید؟

نپوسد دانه تا در خاک کی از گل برون آید؟

عجب رسمی است در دریای بی پایان نومیدی

که هر کس دل به دریا کرد از ساحل برون آید

گرفتم سهل کار عشقبازی را، ندانستم

که هر کاری که آسان بشمری مشکل برون آید

ز همراهان به ناسازی بریدن نیست کار من

که می سوزم اگر خاری ز پای دل برون آید

به علم ظاهری آراستم دل را، ندانستم

که این فرد از میان فردها باطل برون آید

از ان مجلس که ساقی گردش چشم بتان باشد

بط می چون خروس بی محل بسمل برون آید

از ان گلشن که چشم شور من میراب آن باشد

به جای غنچۀ گل عقدۀ مشکل برون آید

چه خواهد بود یارب حال نخل میوه دار او

در آن گلشن که پای سرو دیر از گل برون آید

چنین کز چشم بیمار تو می آید نگه بیرون

مگر لیلی به چندین ناز از محمل برون آید

از ان رخسار عالمسوز من جان می برم صائب

اگر با بال و پر پروانه از محفل برون آید

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها