صائب تبریزی- غزل شماره 3167
ز دوزخ گرمی هنگامۀ صحبت نمی ماند
حضور خانۀ در بسته از جنت نمی ماند
به خواب عافیت از دولت بیدار قانع شو
که خواب امن از بیداری دولت نمی ماند
سبکباری گزین تا از فرو رفتن شوی ایمن
که بر روی زمین قارون ز جمعیت نمی ماند
نمی سازد حصاری تنگی جا بیقراران را
که ریگ از جستجو در شیشۀ ساعت نمی ماند
شود زنگ خجالت شسته زود از چهرۀ پاکان
که بر دامان یوسف گردی از تهمت نمی ماند
به دام دوربینی صید کن این برق جولان را
که تا بر خویشتن جنبیده ای فرصت نمی ماند
تهی مغزی که دارد فکر صید خلق در خلوت
کمند وحدتش از حلقۀ کثرت نمی ماند
مجو لذت ز خورد و خواب صائب در کهنسالی
که در پایان عمر از زندگی لذت نمی ماند