خوشا دردی که از چشم بداندیشان نهان باشد

صائب تبریزی- غزل شماره 3093

خوشا دردی که از چشم بداندیشان نهان باشد

خوشا چاکی که چون خرما به جیب استخوان باشد

همیشه کاروان را گرد از دنبال می آید

مرا گرد کسادی پیش پیش کاروان باشد

دلش از شکوۀ من چون چراغ طور می سوزد

چرا کس در شکایت اینقدر آتش زبان باشد؟

حصار خویش کردم سخت جانی را، ندانستم

که شمشیرِ قضا را جان سخت من فسان باشد

به یک تقصیرِ سهل از مردم آگاه می رنجم

نظر پوشیدن از بیدار دل خواب گران باشد

تراوش می کند این نکته از بیهوشی مجنون

که سنگ کودکان دیوانه را رطل گران باشد

خزان از دور می بوسد زمین و باز می گردد

در آن گلشن که بلبل صائب آتش زبان باشد

 

 

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها