صائب تبریزی- غزل شماره 3066
اگر ناقص به روشن گوهری واصل تواند شد
چو ماه نو به اندک فرصتی کامل تواند شد
کجا واصل به این بی دست و پایی دل تواند شد؟
چه قطع ره به بال افشانی بسمل تواند شد؟
ندارد گرچه راه کعبۀ مقصود پایانی
کند هر کس سفر در خویشتن منزل تواند شد
گر از منقار بلبل بر ندارد مهر خاموشی
درین بستانسرا با غنچه ها یکدل تواند شد
امید سرخ رویی روز محشر صورتی دارد
کف خون تو گر گلگونۀ قاتل تواند شد
به فکر کاروان و توشه و مرکب چرا افتد؟
به گردون هر که چون عیسی به یک منزل تواند شد
تو کز سنگین رکابی لنگری، سامان کشتی کن
که بر خار و خس ما هر کفی ساحل تواند شد
نمی گردد ز وحشت آشنا مژگان به مژگانم
خوشا صیدی که از صیاد خود غافل تواند شد
ز وصل شمع گل آن عاشق گستاخ می چیند
که چون پروانه بی تکلیف در محفل تواند شد
میسر نیست از رندان خوش مشرب شود زاهد
زمین شور کی از تربیت قابل تواند شد؟
کسی را از کریمان نیک محضر می توان گفتن
که در دستش درم مهر لب سایل تواند شد
ز دامی مرغ زیرک چون جهد دیگر نمی افتد
محال است این که مجنون هر که شد عاقل تواند شد
خط شبرنگ در افسون نفس بیهوده می سوزد
محال است این که سحر چشم او باطل تواند شد
بنای عشق محکم گردد از معشوق پا بر جا
کجا قمری خلاص از سرو پا در گل تواند شد؟
نظرپرداز شو گر نقد می خواهی قیامت را
که چشم دوربین آیینۀ منزل تواند شد
دل سرگشته از حق نیست غافل، هر کجا گردد
ز مرکز گردش پرگار کی غافل تواند شد؟
اگر آتش به خار و خس گذارد سرکشی از سر
به چوب گل دل دیوانه هم عاقل تواند شد
سلیمان را به از خاتم بود دلجویی موران
که هر کس دل به دست آورد صاحبدل تواند شد
بر آن آزاده باشد چون صنوبر ختم رعنایی
که با دست تهی شیرازۀ صد دل تواند شد
به آزادی سزاوارست اگر تقصیر می ورزد
کسی کز حسن خدمت بندۀ مقبل تواند شد
گرانقدران نیامیزند صائب با سبک مغزان
به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد؟