صائب تبریزی- غزل شماره 2575
سایه تا بر گلسِتان آن قامت رعنا فکند
شاخ گل را رعشه از کف ساغر صهبا فکند
آنچنان کز خط کشیدن صفحه باطل می شود
جلوۀ او یک خیابان سرو را از پا فکند
چون سپند آید سویدا در دل عاشق به رقص
پرده تا از روی خود آن آتشین سیما فکند
با وجود مغز، لایق نیست پیچیدن به پوست
حق پرستی هر دو عالم را ز چشم ما فکند
شد ره خوابیده هم پرواز با موج سراب
تا غزال وحشی من سایه بر صحرا فکند
هر که پشت پا نزد بر خواب در راه طلب
کی به منزل می تواند پا به روی پا فکند؟
من به آهی کوه غم از پیش دل برداشتم
رخنه ها فرهاد اگر از تیشه در خارا فکند
سوزنی صائب بود در عالم تجرید بار
در میاه راه بار خود ازان عیسی فکند