صائب تبریزی- غزل شماره 1949
جامی ز خون بی غش منصورم آرزوست
لعل تجلّی از کمر طورم آرزوست
بر من جهان ز دیدۀ مورست تنگتر
یک چند تنگنای دل مورم آرزوست
با طاقتی که پنجه ازو برده است موم
رفتن به سیر انجمن طورم آرزوست
ساغر حریف عقل گرانجان نمی شود
رطلی گرانتر از سر مخمورم آرزوست
مردم ز اشتیاق شکرخواب نیستی
بالین دار، چون سر منصورم آرزوست
شیرینی حیات دلم را گزیده است
عریان شدن به خانۀ زنبورم آرزوست
نازک شدم چنان که گمان می برند خلق
در بر کشیدن کمر مورم آرزوست
صائب درین زمان که رسیده است مشق فکر
هم نغمگی به شاعر مشهورم آرزوست