فغان که گرد سر او نمی توانم گشت

صائب تبریزی- غزل شماره 1833

فغان که گرد سر او نمی توانم گشت

چو زلف بر کمر او نمی توانم گشت

همیشه گرد دلش بی حجاب می گردم

اگرچه گرد سر او نمی توانم گشت

ز بس که تیر نگاهش بلند پروازست

ز دور در نظر او نمی توانم گشت

مرا ز بی پر و بالی غمی که هست این است

که گرد بام و در او نمی توانم گشت

ازان ز هر دو جهان بیخبر شدم صائب

که غافل از خبر او نمی توانم گشت

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها