گردباد از من طریق دشت پیمایی گرفت

صائب تبریزی- غزل شماره 1401

 

گردباد از من طریق دشت پیمایی گرفت

وحشت از مجنون من آهوی صحرایی گرفت

در گرفتاری بود جمعیّت خاطر محال

با دو دست بسته نتوان دست یغمایی گرفت

حلقۀ زنّار شد طوق گلوی قمریان

سرو تا از قامتش سرمشق رعنایی گرفت

آرزوی جلوه شد در دل گره خورشید را

حسن عالمسوز او تا عالم آرایی گرفت

حسن بی پروا ندارد از نظربازان گزیر

گل به چندین دست دامان تماشایی گرفت

بوی گل خاکستر بلبل پریشان کرد و رفت

این سزای آن که چون ما یار هر جایی گرفت

سینه صافان اهل معنی را به گفتار آورند

طوطی از آیینۀ بی زنگ، گویایی گرفت

سرمۀ چشم غزالان شد غبار پیکرش

شوق هر کس را سر زنجیر رسوایی گرفت

تا عرق از چهرۀ رنگین او شد کامیاب

بر بساط گلسِتان شبنم جگرخایی گرفت

همدم جانی به دست آسان نمی آید که نی

شد دلش سوراخ تا جان از دم نایی گرفت

محضر قتلش به مُهر بال و پر آماده شد

هر که چون طاوس دنبال خودآرایی گرفت

ملک خود پرداخت از بیگانه و آسوده شد

هر که ترک خلق کرد و کنج تنهایی گرفت

حسن شوخی کرد چندانی که در میزان عشق

بیقراریهای من رنگ شکیبایی گرفت

ساغر لبریز اگر صائب سپرداری کند

می توان خون خود از گردون مینایی گرفت

 

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها