صائب تبریزی- غزل شماره 1386
حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت
آتشی تا هست زور این کمان باید گرفت
از سخن بسیار گفتن، می شود کوته حیات
توسن عمر سبکرو را عنان باید گرفت
آبهای تیره روشن می شود ز استادگی
گوشه ای تا ممکن است از مردمان باید گرفت
طفل بدخو را نمی سازد ترشرویی خموش
تلخ گویان را به شیرینی دهان باید گرفت
گرچه دامان وسایل پردۀ بیگانگی است
دامن شب به زاریّ و فغان باید گرفت
مرگ تلخ از زندگی خوشتر بود در کشوری
کز دهان سگ هما را استخوان باید گرفت
تا به زردی آفتاب عمر ننهاده است روی
داد خود از بادۀ چون ارغوان باید گرفت
ساغر لبریز می ریزد ز دست رعشه دار
در جوانیها تمتّع از جهان باید گرفت
پردۀ دام است خاک نرم این بستانسرا
بر سر شاخ بلندی آشیان باید گرفت
ظلم باشد در تماشا خرج کردن عمر را
تا نظر بازست عبرت از جهان باید گرفت
صید فربه بی گداز تن نمی آید به دست
مشق پیچ و تاب ازان موی میان باید گرفت
حفظ زر را نیست تدبیری به از بذل زکات
خون گلها را ز منع باغبان باید گرفت
دولت جاوید اگر صائب تمنّا می کنی
ملک معنی را به شمشیر زبان باید گرفت