صائب تبریزی- غزل شماره 1296
غافلان را احتیاج بادۀ گلرنگ نیست
خواب چون افتاد سنگین حاجت پاسنگ نیست
برنمی آید دل روشن به روی سخت خلق
جوشن داودیی آیینه را چون زنگ نیست
از شکست ایمن شود هر کس که خود را بشکند
از گل رعنا خزان سنگدل را رنگ نیست
هر که شد محو جمال آسوده گردد از جلال
هیچ پروا عاشق دیوانه را از سنگ نیست
جان آگاه از تن خاکی کدورت می کشد
پای خواب آلود را زحمت ز کفش تنگ نیست
هر مخالف در نیابد نغمۀ عشّاق را
نالۀ بلبل به گوش بیغمان آهنگ نیست
خارخار آشیان را گر ز دل بیرون کند
چار دیوار قفس صائب به بلبل تنگ نیست