سهراب سپهری – مجموعه ما هیچ ، ما نگاه
شماره 3
وقت لطیف شن
باران
اضلاع فراغت را می شست
من با شن های
مرطوب عزیمت بازی می کردم
و خواب سفرهای منقش می دیدم
من قاتی آزادی شن ها بودم
من دلتنگ بودم در باغ
یک سفره ی مانوس پهن بود
چیزی وسط سفره، شبیه
ادراک منور:
یک خوشه ی انگور
روی همه ی شایبه را پوشید
تعمیر سکوت
گیجم کرد
دیدم که درخت، هست
وقتی که درخت هست
پیداست که باید بود
باید بود
و رد روایت را
تا متن سپید
دنبال کرد
اما
ای یاس ملون !