سهراب سپهری – مجموعه شرق اندوه
شماره 25
تا گل هیچ
می رفتیم و درختان چه بلند و تماشا چه سیاه !
راهی بود از ما تا گل هیچ
مرگی در دامنه ها، ابری سر کوه، مرغان لب زیست
می خواندیم : بی تو دری بودم به برون و نگاهی به کران و صدایی به کویر
می رفتیم، خاک از ما می ترسید، و زمان بر سر ما می بارید
خندیدیم: ورطه پرید از خواب و نهان ها آوایی افشاندند
ما خاموش و بیابان نگران و افق یک رشته نگاه
بنشستیم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهایی و زمین ها پر خواب
خوابیدیم، می گویند: دستی در خوابی گل می چید